دل نوشته های زمستانه

اینجا صحبت از طعم زندگی است اما......

اینجا صحبت از طعم زندگی است اما......

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

خیلی وقت بود کهاینجوری حالم گرفته نشده بودددد میپرسی چه جوری؟

دنبالم بیا تا بگم 

 

 

 

 

حتما میپرسی چقدر اینتر میزنی خوب زود باش ادامه بده .یه آدمی که حالش گرفتس اینجوریه دیگه همش دنبال اینه که حال بگیره ........

 

امروز نشستم خاطراتی که تودفترم نوشته بودم تو وبلاگم وارد کنم برای همین ازخواب بعد اذان وخستگی اینا گذشتم ونشستم پای لب تاپ وشروع کردم به نوشتن منتها فی البداهه. موضوع خاطرم مشخص بود اما متنش نه  .شروع کردم به نوشتن ؛برکات بین الطلوعین هم به کمکم اومد وخوشگل قلم میزدم تا اینکه متن آماده شد ویرایشش کردم دیگه آفتاب هم زده بود حالا میخواستم انتشارش بدم یه ذخیره وپیش نمایش زدم ببینم چطوری شده که این انگشتم از اختیارم خارج شد رفت روی رفرش..........

هیچی دیگه همش پاک شد فکرکن شب دیر خوابیدی روزشم کلی کارکردی ونیازمند خواب، بچه را فرستادی رفته فقط خوابه که میچسبه اما به خاطر هدفت بیدار میمونی وکلی هم لذت میبری بعداینطوری میشه..........

مشغول کارهای منزل شدم وآماده کردن صبحانه وبیدارکردن بچه دوم برای رفتن به مهد.....

حالا منم وخودم وخونه وسکوت وحال گرفتگی صبح .باخودم فکرکردم چرا اینطور شد ؟چندتا چیز را مرور کردم ودرنهایت به این رسیدم 

خدا:کارت را با نام من آغاز کن فقط دنبال نوشتنی موقع اسم من که میشه نمی نویسی فقط به زبون میاری انگار یادت رفته این تونیستی که مینویسی منم بنده ی من. یادت که نرفته من رب العالمینم مربی تو مربی این قلم ومربی این کاغذ .من دست از تربیتت برنمیدارم این درس رابیشتر از ۲۰ سال پیش به تو داده بودم که کارهایت را بانام من شروع کن وبه پایان ببر .نیاز داشتی که دوباره درس سه سالگیت را برایت مرورکنم سی ساله من.

توزندگی خیلی طعم ها را دوست نداریم اماهست وگهگاهی مزه زندگی را به کامت تلخ میکنه اما تا اونا نباش طعم واقعی زندگی را نمیچشی......

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۵
گلناز ترکی

امروز پای درس استاد نشستم بعد از یک هفته ....دلم برایش تنگ شده بود برای تلنگرهایش

 برای لبخندهایش برای نگاهش وبرای طعم حرفهایش

طعم حرفهای استادم را دوست دارم با اینکه تکرارین خیلی وقتها!!اما برای من خاصنچون خودش خاصه.....

مثل دست پختهای مادرم که هرچی بیشتر میخورم تکراریهایش را ؛بیشتر هوس میکنم عطر وطعم غذاهایش را وعاشقش میشوم

امروز مزه ی این حرفش بیشترازهمه با مزاجم جورشد وبه دلم نشست وازاون دستپختهای ساندویچی بود که خیلی لذیذن که باهمون لقمه اولش کلی کیف میکنی وهم خیلی سریع آماده میشه...

البته حرف خودش نبود حرفی بود که پای درس استادش نشسته بود واز زبان او برایمان میگفت:

بچه ها امام محمدباقرعلیه السلام میفرمایند:هرکس هرشب قبل ازخواب سوره ی واقعه را بخواندخداوندرادرحالی دیدار میکندکه چهره اش مانند ماه شب چهارده میدرخشد. وبعد اضافه کرد این کار فقط پنج دقیقه زمان لازم داره همین

باخودم فکرکردم خوب ساندویچ خوردن هم همینقدر زمان میخواد فقط گردت میکنه  امانه

مثه ماهwinklaugh

به هر حال تصمیم گرفتم هرشب قبل از خواب ازاین ساندویچها بخورم البته یه چیزی من به تنها خوری عادت ندارم

بزار یه باردیگه از محتویاتش برات بگم اگر دوست داشتی هرشب بیا باهم ساندویچ بخوریم مهمون من باش:

پنج دقیقه قبل از خواب سوره واقعه را بخون اونوقت چهرت مثه ماه میدرخشه اونم ماه شب چهارده یعنی کامل وبی عیب ونقص بعدشم با این همه زیبایی میری دیدار معشوق واقعی ودلبری میکنی.......

فکرنکنم کسی باشه که نخواد وقتی میره به دیدار معشوقش ازهمه زیباترنباشه اونم چه زیبایی اینجوری دیگه خیالش راحته که معشوق همه حواسش به اونه ....

میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۰۹:۵۰
گلناز ترکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۰۸:۱۳
گلناز ترکی

سلااااااااام.امروز یه اتفاقی افتادکه برام خیلی شگفتانه بود فکرکن بری سر کلاس که به اونایی که منتظرت نشستن درس بدی با کلی مطلب به روز ودسته بندی شده  مثلا....ماژیک را برداشتم که برم سرتابلو دیدم دقیقا همون مطلبی که میخوام درس بدم روی تابلو نوشتن اونم دسته بندی شدهsurpriseبخند خندم داره حالا حتما میپرسی چیکارکردی هیچی موبایلما برداشتما ازمطالب عکس گرفتم......................

به نظرت درس این ماجرا چیه اگه این ماجرا واسه خودت اتفاق افتاده بود چی کار میکردی اگه خنده هات تموم شده یه چیزی بگو.........

ادامه دارد....

من برگشتم اما نه براگفتن ادامه ماجرا........فرصت دادم تاهرچی دلت میخواد قضاوت کنی.....

این داستان زندگی خیلی ازآدمهاست تواین روزا.......

تاکه یه چیزجالب میبینن یا میشنون تاتهش نمیرن یاانتشارش میدن یا روش نظر میدن یا لایکش میکنن هیچ وقت به بعدش فکرنمیکنن یاخیلی وقتها اصلا فکرنمی کنند فقط فکرمیکنند که فکرمیکننند

اما بریم سر اینکه بامواداولیه امروز چه طعمی را درآشپزخانه زندگیم چشیدم:

اول نمکش خیلی زیاد بود به حدی که به تلخی میزد اما فقط چندلحظه بود تصمیم گرفتم شیرینش کنم

امافقط باطعم خدا میشد این شیرینی راحس کرد

خدا:این منم که تصمیم میگیریم که چی را چه وقت و به چه کسی بدم امروز میخواستم تو شاگردباشی واونا استاد.هنوزم دوستم داری شاگردم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۴
گلناز ترکی

       اینجا صحبت از طعم زندگی است 

          اما طعمی متفاوت از آنچه تا کنون چشیده اید

                               قطعا طعمی دلچسب را تجربه خواهیدکرد                                                   

                                      به آشپزخانه زندگی خوش آمدید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۲:۰۱
گلناز ترکی